شهر خاموش
در روح شهر عصیانی هست که برآمده خود انسان است.انسان شهری همیشه در هجمه شهر است.در هجمه دردها وغم هایش، در هجمه افسوس وافسردگی.آسمانخراشها همیشه به ما یاد آور می شوند که بر ما مسلطند وبر ما حکومت می کنند.این کار انسان است که همیشه چیزی را که می سازد می پرستد وچیزی را که ساخته او نباشد ،قائل به پرستش آن نیز نیست.ما در عین حال که در شهر عذاب می کشیم،در شهر میمانیم و و لذت می بریم.حتی در درد نیز لذتی هست..و شهر نیز به ما امکانی می دهد که در جایی دیگر ومکانی دیگر آن امکان نیست.شهر ها چشم انداز جدید بر روی ما می گشایندو این چشم انداز چون خود او تاریک ومبهم است و این ابهام است که انسان زیست کرده در طبیعت را به سوی خود جذب می کند.این شهر خفته ی خاموش جای کسانی است که مسخ شده اند.هر ورز به شکلی در می ایند.مانند انسانهای اولیه که خودش را برای توتمش تغییر می داد،رنگ می کرد و برایش می رقصید...
+ نوشته شده در جمعه ۲۷ آبان ۱۳۹۰ ساعت ۳ ق.ظ توسط محمد شهبازی
|