آزادی
آمدی سمت انقلاب
از کتاب حرف نزن
از آزادی بگو
آمدی سمت انقلاب
از کتاب حرف نزن
از آزادی بگو
شرح حال (۱)
"چشم انداز نداشتن" هیچ مناسبتی با "آرزوی مرگ"داشتن ندارد.مرگ وقتی مرگ است که "زیستن" فعل آن باشد.وقتی انسانی می میرد،تنها آنجاست که زیستن و زندگی معنا می یابد.پس وقتی کسی می خواهد بمیرد،یا آرزوی مرگ دارد.یعنی به زندگی امیدوار است،به عبارت دیگر از"زیستن" در جهان لذت می برد.
شرح حال(2)
برای هر انسانی "خستگی" در لحظه اتفاق می افتد،من هیچ کسی را سراغ ندارم ،که از ابتدای زندگیش خسته باشد.
شرح حال(3)
"پشیمانی " احساس گناه نیست."پشیمانی" حس تحقیر شدن از "فرجام نا اندیشی " است.
شرح حال(4)
"اشتباه" فرایند اقرار به ضعف است.همیشه انسان محدود وحقیر "اشتباه" می کند.
شرح حال(5)
حس"رقابت" و در عین حال "حسادت" شهادت دادن به این است که :"ما هیچ وقت از روزمرگی نجات نمی یابیم"
دیگر اراده برای ماندن وادامه دادن نیست.بعضی مواقع این حس ناخوشایند آنقدر اسیرت می کند که تبدیل به خوره می شود.حس می کنی انگار همه چیز در آخر خط است.ماشینها مانده اند.پیاده روها خالیست ودیگر صدای خنده ای ،گریه ای، دیگر هیچ چیز را نمی شنوی.صدایی که مردی به زنی بگوید:دوستت دارم و زن لبخند بزند.دیگر بازی کودکانه ای ،خنده ای بی معنی،هیچ چیز حتی نفس کشیدن رانمی شنوی.اینها بشارت جهنم است.زندگی با درد،تهی.
تمام زندگی از مقابلت می گذرد.از مقابل چشمانت.درست مانند یک فیلم با ریتمی بسیار سنگین که در آن شخصیت ها به سوی یک بن بست پیش می روند.بن بستی که در خود زندگی است با تمام محکومیتش با تمام شیرینیش.درست مانند شخصیتهای فیلم"روزی روزگاری در آناتولیا".در این فیلم مردی قتلی را انجام داده است وپلیس ها این قاتل را از اول فیلم تا آخر آن برای شناسایی مکان قتل می برند.تا او بگوید کجا قتل انجام شده ومقتول را هم بیابند.ریتم فیلم چون تمام شخصیتهایش سنگین وکند طی می شود،چون جریان شاید سیال زندگی. ازپلیسها گرفته که درباره گوشت بوفالو حرف می زنند تا دادستان وحتی دکتری که برای شناسایی و گزارش قتل آمده وراننده های سه ماشین ودوکارگر که برای کندن وبیل زدن آورده شده اند همه گویی رگه هایی از بی هویتی وبی خاصیتی در وجودشان هست.داستان فیلم همین است.اما داستان ناظر دادگاه که برای نوشتن گزارش قتل آمده است بسیار جالب ودیدنی است.او داستانی را برای دکتر تعریف می کندکه:در جریان دادگاه زنی بود که گفته بود:من در فلان روز خواهم مرد وآن زن در همان روزی که گفت می میرم مرد.اما دکتر فیلم با حرف های او قانع نمی شود واز او می پرسد مگر ممکن است کسی بداند که کی خواهد مرد؟ وبه ناظر می گوید شاید قرص خورده باشد.وناظر دادگاه می گوید:مثلا چه قرصی؟ و دکتر جواب می دهد بعضی قرصها هستند که افرادی که ناراحتی فلبی دارند ازآن استفاده می کنند واگر از این قرصها استفاده بی رویه شود باعث مرگ می شود.این جاست که ناظر دادگاه به فکر فرو می رود وبه او جریانی را که شوهر زن بعد از مرگ همسرش به او گفته است را برای او بازگو می کند که: یک روز آن زن دست شوهرش را در دست زنی دیگر دیده است.اینجاست که بیننده گیج و مبهوت متوجه می شود که آن زن همان زن خود ناظر دادگاه است.او نمرده بلکه خودکشی کرده واز این طریق مرد زندگی اش را تنبیه می کند واین بزرگترین سوال این مرد دادگاهی است:آیا ممکن است کسی،کسی را با مرگ خود تنبیه کند؟.تمام افراد فیلم در آخر فیلم کم می آورند اما زندگی هم چنان ادامه دارد وادامه خواهد داشت.حتی با سبکی تحمل ناپذیرش.
فیلم شناخت:
نام فیلم:روزی روزگاری در آناتولی
کارگردان:نوری بیلگه جیلان
محصول:ترکیه
سال ساخت:2011
امتیاز درImdb:8.0
فیلم « هفته من با مرلین » به اتفاقات تابستان سال 1956 ، وقتی مرلین برای بازی در یک فیلم به نام «The Prince and the Showgirl»به انگلستان می آید تا با بازیگر و کارگردان مشهور آن زمان انگلستان یعنی «Sir Laurence Olivier» هم بازی شود ودر فیلم او هم بازی کند.ولی به انگلستان که وارد می شود.نمی تواند به کسی اعتماد کند ،دربازیگریش سستی می کند و دیر به صحنه فیلمبرداری می آید وآن شخصیت حساس که همه باید به او توجه کنند را بروز می دهد..این اتفاقات شش سال پیش از مرگ مرلین اتفاق می افتند.حتی احساس می کند که سر لاورنس دشمن اوست وبا او خصومت دارد."سیمون کورتیز "کارگردان تلویزیون که وارد سینما هم شده ، این فیلم را ساخته است.نفش مرلین مونرو را بازیگر خوب سینما "میشل ویلیامز" بازی می کند.میشل ویلیامز آنقدر نقش مونرو را خوب بازی می کند که عدم شباهتش به مونرو تحت شعاع بازیگریش قرار می گیرد.وتماشاگر مبهوت بازی زیبای ویلیامز می شود با همه شیرینیش وبا تمام نا امیدیش در اوج شکوه وافتخار.
ودر آخر باید اشاره کنیم که فیلم براساس کتاب خاطرات دستیار سوم "لاورنس " که کالین کلارک نام داشت ،ساخته شده است.وبیشتر فیلم هم دور ماجراهایی که برای کالین کلارک در دوره ای که دستیار سوم لاورنس بوده واولین عشقی که تجربه کرده است می گردد.
چند واژه برای فیلم:ستاره سینما ،هالیوود ،حساسیت ،زیبایی
فیلم آرتیست ُامسال بیشتر جوایز اسکار را ربود (که در انتهای مطلب به آنها اشاره می شود).اما فیلم آرتیست فیلمی صامت است در دنیای تکنولوژی و صدا. یک سوال مهم مطرح است چرا این فیلم مورد استقبال قرار گرفت،فیلمی که فضای دهه دوم وسوم قرن بیستم را نشان می دهد؟فیلمهایی که به دلیل کمبود تکنولوژی صامت بودند؟.فیلم داستان پیچیده ای ندارد،و به نظر من فضای دوره فیلمهای صامت را خوب نشان داده.دقیق مثل فیلم های صامت ساخته شده،مثلا زاویه نورهایی که بر صحنه تابیده شده و سایه هنرمند فیلم در همه جای فیلم معلوم است.و عدم طراحی درست صحنه ونکات دیگر که مربوط به فیلمهای صامت بود.اما داستان چیست؟ آرتیست داستان یک آرتیست است که در دوره فیلمهای صامت محبوب کارگردانان و تماشاگران بود.یک ستاره تمام عیار که در همه فیلمهای صامت دوره فیلمهای صامت بازی میکند.علت تکرار کلمه صامت به این دلیل است که هم فیلم صامت است هم درباره فیلمهای صامت وهم درباره ستاره گانش.اما یک اتفاق می افتد که تمام رویای های این هنرمند صامت نقش بر آب می شود.این اتفاق همانا آمدن صدا به سینماست.با آمدن صدا به سینما بیشتر بازیگران دچار همان اتفاقی شدند که قهرمان فیلم " آرتیست "نیز دچار آن است.یعنی افول.
فیلم " آرتیست " اوج و افول یک ستاره را نشان می دهد.با آمدن صدا به سینما دیگر هیچ کس رغبت ندارد که فیلم صامت ببیند.چون آمدن صدا در حکم یک معجزه بود.معجزه ای که هیچ کس باور نمی کرد.میشل آزاناویسیوس این اتفاقات را خوب نشان می دهد.در صخنه ای جرج والنتین رادر یک فیلم صامت نشان می دهد در عین حال که سینما خالی است در پرده سینما،فیلمی به نمایش در می آید که جرج والنتین (قهرمان فیلم آرتیست) در یک باتلاق گیر می کند و در باتلاق فرو می رود به نظر من این تغبیری از مرگ هنرمند صامت است وفتی ستاره فیلم بمیرد انگار فیلم نیز مرده است.و در جای جای فیلم این نکبتی که خاطر صدا ایجاد شده به نمایش در می آید.در جای دیگر فیلم مجبور می شود تمام لباس های بازیگری ،حتی وسایل خانه اش را بفروشد که این باعث می شود فیلم اندکی کلیشه ای شود.و درجای دیگر که به نظر بهترین صحنه فیلم نیز قلمداد کرد جایی است که بازیگر سرخورده سینمای صامت از خیابان می گذرد و در آن طرف خیابان در بالای مغازه ای "لونلی استار" نوشته است که کارگردان آنها را در یک نما نشان می دهد.در کل آرتیست چندان فیلم بزرگی نیست.شاید منتقدان و تماشاگران آمریکایی دچار نوستالژی شدند.احساس میکنم امسال بیشتر فیلم ها زاده نوستالژی بودند.
چند واژه برای فیلم:نوستالژی،سینمای صامت،چارلی چاپلین،دهه اول قرن بیست،
جوایز:
آرتیست (به انگلیسی: The Artist) یک فیلم فرانسوی-آمریکایی عاشقانه محصول سال ۲۰۱۱ به کارگردانی میشل هازاناویسیوس است و ژان دوژاردن و برنیس بژو بازیگران اصلی آن میباشند. داستان فیلم مربوط به سالهای ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۲ در هالیوود میباشد که سینمای صامت در حال افول بوده و گذر به سوی سینمای ناطق بودهاست و بازیگران آن دچار مشکل شدهاند. این فیلم خود بصورت صامت و سیاه-سفید فیلمبرداری شدهاست. منتقدان از این فیلم تمجید بسیاری نمودهاند.
آرتسیت در جایزه گلدن گلوب در ۶ بخش نامزد گردید و توانست در ۱۵ ژانویهٔ ۲۰۱۲، برنده ۳ جایزه (بهترین فیلم کمدی یا موزیکال، بهترین موسیقی متن و بهترین بازیگر مرد کمدی یا موزیکال) شود. در ژانویه ۲۰۱۲ این فیلم برای ۱۲ جایزه در بفتا نامزد شد و توانست در ۶۵اُمین دورهٔ این جشنواره، ۷ جایزه (بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامهنویسی، بهترین بازیگر مرد، بهترین موسیقی، بهترین طراحی لباس، بهترین فیلمبرداری و بهترین فیلم) را از آن خود کند. آرتسیت همچنین توانستهاست جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی حلقه منتقدان فیلم لندن و کارگردانش، میشل هازاناویسیوس، جایزه بهترین کارگردانی جایزه انجمن کارگردانان آمریکا را به دست آورد.
این فیلم صامت در ۵ رشته (بهترین فیلم سال،بهترین کارگردانی،بهترین بازیگر مرد،بهترین موسیقی متن،بهترین طراحی لباس) برنده جایزهٔ اسکار شدوهماکنون نیز در فرانسه در ۱۰ رشته برای جایزه سزار نامزد شدهاست.
هازاناویسیوس در خصوص موفقیت فیلمش گفتهاست: «شاید چون آرتیست یک فیلم عاشقانه ساده است. جهانی است و یک سگ دوستداشتنی دارد. مردم عاشق سگهای دوستداشتنیاند.»۱
۱-ویکیپدیا