Je Laimais "من او را دوست داشتم"

"من او را دوست داشتم"نام کتابی است از نویسنده زن فرانسوی آنا گاوالدا.آنا گاوالدا در این رمان شخصیت هایی که توصیف می کند زیاد پیچیده نیستند.افرادی که ناخواسته دچار اشتباه می شوند.واین اشتباه زندگی آنها را در مسیر زوال قرار می دهد.با این حال وقتی که شروع به خواندن کتاب می کنی هیچ چیز جالبی و خارق العاده ای وجود ندارد.منظورم از خارق العاده نه جملات عاشقانه سطحی که بین شخصیت های داستان رد وبدل می شود بلکه یک کنش شگفت انگیزی که از شخصیتها سر بزند که ما را با خود درگیر کند است.

از شروع داستان با شخصیتی مواجه می شویم که شوهرش زنی را با دو بچه رها کرده است.در واقع تمام داستان همین است:

"سرماي زمستان سوناتي در كنج آتش شومينه قطره اشكي كه بر گونه ي زني جوان جاري مي شود دو دختر بچه كه به خواب رفته اند مردي در سكوت شبي بي ماه خود را فرو مي ريزد راز مي گشايد و زندگي"

و نویسنده در طول تمام داستان می خواهد این حس را القا کند:

چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟"

اگر بخواهم واضحتر درباره داستان صحبت کنم رمان"من او را دوست داشتم"درباره خیانت است.خیانت مردی به زنی که او را دوست داشت.نکته مهم داستان این است که نویسنده هیچ کدام از شخصیتها ا متهم نمی کند اما آنچه باعث کم تر شدن صمیمیت خواننده کتاب نسبت به داستان می شود همانا قضاوت اوست.او نسبت به شخصیتهایش قضاوت می کند وانگار می خواهد راه درست را به آنها نشان دهد.در کل داستان"Je Laimais " حس زنانه ای را انتقال می دهد که به وسیله پدر شوهر بیان می شود.وبار این حس زنانه در بیشتر جملات و عبارات کتاب هست.

                 

نوستالژی اسپیلبرگی

«ماجراهای تن تن: راز اسب شاخدار»  (The Advantures of Tintin: The Secret of the Unicorn) فیلم جدید استیون اسپیلبرگ  کارگزدان شاخص سینماست که موسیقی متن آن را یار غارش جان ویلیامز ساخته است.این انیمیشن اکشن وماجرایی که از قصه‌های مصور «تن تن»  که در فاصله 1929 تا 1976 منتشر شد و بیش از 200 میلیون نسخه از آن به فروش رسید و این انیمیشن سه بعدی براساس مجموعه داستان هایی (Comic Book) از نویسنده ای به نام هرژه است و در این «ماجراهای تن تن»، جمی بل نقش خبرنگاری را بازی می کند که با سفر به دور دنیا با ادم های بد و شرور مقابله می کند گرفته شده است در روز اول اکران خود در بریتانیا 3.5 میلیون دلار و در فرانسه که برای آنها یک نوع نوستالژی را القا می کرد حدود 4.5 میلیون فروش داشته است و طبق نوشته سایت سینمایی imdb تا 21 فوریه 2012 حدود 307 میلیون دلار فروش داشته است.البته زادگاه تن تن در بلژیک بوده است. در این انیمیشن از تکنولوژی های مختلفی چون موشن پیکچر و سه بعدی استفاده شده است.

به نظر می رسد اسپیلبرگ نسبت به این داستان حس نوستالژی داشته و  به این خاطر است که دست به زنده کردن داستان زندگی این خبرنگار جستجوگر کارتونی کرده است.در کل این انیمیشن زیبا و مهیج درامده است.اما به نظر می رسد که واکنش ها نسبت به این داستان و این انیمیشن خوب نبوده و طرفداران اروپایی را راضی نکرده است.او در جواب این انتقادات می گوید: «آن‌ها تفسیر خود را از قصه‌های تن تن داشتند، همان طور که کارگردانان تئاتر می‌توانند تفاسیر متفاوت از شکسپیر داشته باشند. اگر این فیلم بتواند مردم را به کتاب‌ها برگرداند که چه بهتر. همراهی پیتر جکسون و استیون اسپیلبرگ با این پروژه هم برای بلژیک خوب است هم برای قصه‌های هرژه.»

 چند پوستر از فیلم:

 

منابع

خبر آنلاین

اسطوره زندگی ودرخت زندگی

درخت زندگی (tree of life the) ساخته فیلسوف سینماگر آمریکایی که هیچ وقت درس سینما نخوانده اما انگار سینما را خوب فهمیده است.ترنس مالیک شخصیت جالبی دارد هیچ وقت از مراسمهای متجملی که برای جایزه دادن به یک فیلم برپا می کنند خوشش نیامده وحتی می توان گفت ازآنها متنفر بوده است.برای صحبت کردن درباره آخرین فیلمش گفته است «دوست ندارم هیچ دوربینی باشد فقط می توانید صدایم را ضبط کنید».اما نیمه اول فیلم درخت زندگی آنقدر زیبا طبیعت را به نمایش در می آورد که مخاطب چاره ای جز این ندارد که فقط در برابر ابن تصاویر سکوت کند.سکوتی که مادر برابر کوه پر مه یا در برابر دریای بی کران داریم.اما به نظر،فیلمساز می خواهد امر والای کانتی را نشان دهد.اما تعریف امر والا از نظر کانت:والا آن است که به طور ناب وساده عظیم باشد.به نظر من فیلم به تمام معنای کلمه امر والا یا sublime کانت را نشان می دهد.اما درنظر کانت والایی احساس ناب است در واقع به یک نوع موقعیتی ذهنی باز می گردد.و ترنس مالیک انگار این احساس را و این موقعیت ذهنی را القا می کند.فیلم آخر مالیک حرفهایی زیادی برای گفتن دارد از قابلیتهای بیشمار سینمایی استفاده می کند تا چیزی بگوید،چیزی بسیار ساده:زندگی ومرگ .این قانون نانوشته طبیعت است .به نظر تنها حرف مالیک در درخت زندگی همین باشد.او در ساخت فیلم انگار این جمله معروف افلاطون را زمرمه می کند" فلسفه با حیرت در برابر هستی آغاز می شود".وترنس مالیک با دوربینش،با پرداخت خوب سینماییش این "حیرت در برابر هستی را نشان می دهد".

آنچه که باعث می شود فیلم مالیک اندکی نسبت به نمونه هایش متفاوت باشد همانا دید سرشار فلسفی اوست.او انگار از طبیعت گرایی فیلسوفان یونانی شروع می کند،بعد از دید دیالیکتیک تاریخی هگل می گذرد وبه کانت می رسد.کانتی که عقلگرایی وتجربه گرایی در فلسفه او متوقف می شود.در نیمه دوم فیلم ،به زندگی پرداخته می شود. به زندگی مردی که سه پسر دارد،مردی که دوست دارد فرزندانش خوب زندگی کنند وبه قول خودش در این جهان بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند.

اما در اسم فیلم هوشمندی عجیبی هست.در اسطوره های شرقی و مانوی درخت زندگی نمونه کمال هستی بوده است.درختی که نماینده همه هستی است،حیات و مرگ ،درد،روز و شب.درختی که همه هستی در او خلاصه شده است.اما نکته ای که باعث می شود ما با یک قرینه بفهمیم که ترنس مالیک به اسطوره درخت زندگی نظر داشته این نکته است که درخت زندگی اسطوره ای، سه شاخه سترگ دارد ودر فیلم ،درختی که پدر می کارد سه شاخه بزرگ دارد ومهمتر از همه او سه پسر دارد.که می توان آنها را با سه شاخه بزرگ مطابقت داد.فیلم ابتدا نیمه اول قرن بیستم را نشان می دهد و بعد قرن 21 را که پسربزرگش که بزرگ شده است ودر تصاویر مختلفی که از او نشان می دهد،گویی او در میان ساختمانهای سر به فلک کشیده گم شده است به این خاطر به طبیعت روی می کند.تا پدرش و مادرش و برادرانش را در طبیعت بیابد.

فیلم شناخت:

4-زمین‌های لم یزرع (۱۹۷۳)

روزهای بهشتی (۱۹۷۸)

خط باریک سرخ (۱۹۹۸)

دنیای جدید (۲۰۰۵)

درخت زندگی (۲۰۱۱)

 

خاطره

دستهایم را
دراز
میکنم
هیچ خاطره ای
نیست

مرد جنگی

سلام مرد جنگی

از جنگ بگو چه خبر 

آیا باران را کسی مرمی می زند هنوز

تار گودی پران۱ را کسی مرمی۲ می زند هنوز

دختر قران وسکتیه دیار بور نه

زن خوبی برای قمندان شده است یا نه 

یا نه هنوز به یاد معشوق مقطول خود گریه می کند

مرد جنگ  

مرد تفنگ 

آقای ریش های بلند به دست

که دست هایت پر شده است 

از انگشتریان زن حامله ای  

در شرق 

بگو این شب ها خوابت می برد یا نه  

هنوز در حلق رودی می ریزی تمام مرمی ات را 

نه خواب های من

دروغ نمی گویند 

تو حتی پوچک ها را از خودت بیزار کرده ای 

که می گریزند از تو با هر گلنگدن۳

 وبلاگ شاعر


۱-گودی پران:بادبادک

۲-مرمی:تیر یا گلوله

۳-شعری از محمود تاجیک

تعطیلات ذهنی

چند روزی است که ذهنم مشغول آشپزی است،برای خوش گذرانی رفته است تا خودش را سرگرم شادیها ودردهایش کند.به یک تعطیلات شاید چند روزه که امیدی به بازگشت آن است.دوباره ظاهر شدنش.

خشونت موزیکال

«سوونی تود:آرایشگر دیوانه خیابان فلیت» فیلم بدی نیست. موزیکال  وزیبا همه چیز سرجایش هست .انگار مرور تاریخ جنایت انسانی است.انسانی که خشونتش را را یک  شهر بیدار می کند.او در لندنی زندگی می کند که در داستانهای دیکنز جاودانه شده است.تاریک و مرموز.انگار هر عابری و هر رهگذری به قول شخصیت فیلم بنجامین بارکر«موذیند» و»ترکیبی مسخره هستند ازجانوران یک باغ وحش متروک».داستان فیلم پیچیده نیست آرایشگر پرهیزگاری زنی دارد زیبا که عاشقش است ومرد« قانون»ی او را در گل فروشی می بیند ودل به او می بازد و آرایشگر«فرو می ریزد خیلی آرام،خیلی جوان،خیلی گمراه،وخیلی زیبا» پس زنش را از او می گیرد و اورا پانزده سال به زندانش می اندازد.اما حالا او باز گشته است، با شخصیتی جدید، اسمی جدید ،وخشونتی جدید. دیگر داستانش را نمی گویم.باید فقط فیلم را دید.جانی دپ با آن قیافه آرام ودوست داشتنی اش جتی در فیلم «دشمن ملت public enemy»  که شخصیت «جان دالینجر » انگار برایش لباس زیبایی است که خوب پوشیده نشده است، در این فیلم  خشونت را به اوج می رساند و خون آنقدر کورش می کند که حتی زنش را که دیوانه شده است نمی شناسد واو را نیز زیر تیغ ریش تراشش قرار می دهد وگردن او را می زند.

اما فیلم به گونه ای جلو می رود که انگار هدف نشان دادن خشونت نیست بلکه مشکل جایی دیگر است. اما سوال اینجاست او چه می توانست بکند؟در برابر قانون بایستد؟یا زنش را رها کند؟اگر اینها را می خواست هیچ وقت او اینگونه نمیشد.او به جای اصلاح ریش و آرایشگری انگار دارد جامه را پاک می کند.ارادی که به آرایشگریش مراجعه می کنند هیچ وقت فیلم نشان نمی دهد که آنها چه شخصیتی دارند اما آنها کشته خواهند شد چون آمده اند که خود را اصلاح کنند وبعد ار کشته شدن تبدیل به کیک می شوند.آشپری که هیچ مشتری نداشت اما بعد از آمدن او وسرو «انسان» همه چیز خوب شده است.مردم می آیند از کیکهایش از غداهای که از گوشت انسان طبخ شده است را  می خورند.اما فیلم هیج به دنبال نفی وشماتت خشونت یا شخصیت نیست فقط می خواهد نشان دهد که چگونه انسانی در حد یک آرایشگر چگونه خونریز می شود.

می نالم...

یکی از بچه ها خواست بگه که "به ایرانی بودنم می بالم"

گفت:«به ایرانی بودنم می نالم»

ناخودآگاه بود باور کنید!!!!!!!!!!!

مرگ آگاهی

«گذشته حالی است که تجربه شده است وآینده حالیست که پیش بینی شده.» من این جمله را در کتاب گرانقدر استاد بابک احمدی خواندم «ساختار وتاویل متن».گذشته همیشه با حال معنا می شود واین حکم درباره حوادث ونوشته هایی تاریخی هم صادق است مثلا وقتی ما کتاب تاریخ بیهقی را میخوانیم به قولی با افق معنایی «حال»مان آن را معنا می کنیم.به ذهن می سپاریم واز آن لذت می بریم  ومهمتر از همه عبرت می گیریم.تا زمانی که این کتاب را ما امروزی نکنیم وبراساس فرهنگ وباورهای امروزی به آن نگاه نکنیم،هیچ نخواهیم فهمید.وحرف بزرگ هرمنوتیک مدرن همین است.اما آینده قابلیتی است که ما آن را پیش بینی می کنیم.چگونه؟با زندگی درحال.با ابن الوقت بودن.این تصویری که اکنون از آینده داریم زاده تفکر حال است.ما نمی توانیم از یند زمان بگریزیم یا آن بند را پاره کنیم.این آرزوی دیرین بشر است که به آینده سفر کند واز گذشته بداند.خاصیت انسان مدرن، مرگ آگاهی اوست.او بیشتر وقت ها می داند که خواهد مرد به همین خاطر مرگ را باآغوش باز می پذیرد.درک درست از این مرگ آگاهی باعثث خواهد شد که ما به وادی ابتذال قدم نگذاریم و اینکه ما حتما خواهیم مرد باعث نشود که ما فکر کنیم که همه چیز مجاز است.ویژگی مهم شخصیت«جان دالینجر» به گفته کارگردان فیلم،«دشمن مردم»،مایکل مان  مرگ آگاهی اوست.او خوب میداند که روزی با کارهایی که می کند،اگر قهرمان ملت هم محسوب شود،خواهد مرد یا کشته خواهد شد.به این خاطر است که او از کارهایی که میکند ابایی ندارد.وآینده برایش مهم نیست ودر حالی زندگی می کند که آینده اش را می بیند.

نگاهی  به فیلم زیر درختان زیتون عباس کیارستمی

فیلم زیر درختان زیتون ساخته عباس کیارستمی فیلمی است زیبا وتاثیر گذار که یکی  از ویژگی های اصلی فیلمهای او لا اقل فیلم های بعد انقلاب او را با خود حمل می کند،یعنی تلفیق بین واقیت فیلمی وواقعیت عینی. شروع فیلم با محمد علی کشاوزرکه  خود را به عنوان بازیگری که نقش کارگردانی این فیلم را بازی می کند،شروع می شود ، 1 سال پس از زلزله رودبار به حوالی آنجا آمده تا فیلمی بسازد که در آن زن و مرد جوانی زندگیشان را 1 روز پس از زلزله آغاز کرده اند...

در این فیلم که هم می توان آن را به عنوان مستند وهم یک فیلم سینمایی تلقی کرد،عباس کیارستمی در این فیلم به دغدغه همیشگی خود یعنی واقعیت فیلمیک وواقعیت عینی یا واقعی به صورتی زیبا وگویا می پردازد،که برای تماشاگر عادی از طریق استفاده از افراد محلی وغیر بازیگر به عنوان بازیگر وهم چنین نشان دادن مداوم پشت صحنه که به تماشاگر مجال غرق شدن در فیلم را نمی دهدواقعی بودن فیلم آشکار می شود.وبه او می گوید که فیلم او عین واقعیت است ودرعین حال هم عین فیلم است.

به نظر من همین عامل است که فیلم او را در لیست  100 فیلمی که بایددیده شود،قرار میدهد.

از ویژگی عمده دیگر فیلمهای کیارستمی که ما در فیلم زیر درختان زیتون به خوبی رعایت شده است درگیر کردن مخاطب در فیلم است،وهمین امر باعث می شود که فیلم او براساس نظریات جدید ،فیلسوفانی چون دلوز ودریدا وپل ریکور ودیگر نظریه پردازان هرمنوتیک مدرن،پست مدرنیستی باشد.یعنی در جریان دیدن فیلم ما فیلم را می خوانیم ودر جریان خواندن فیلم به عنوان متن ( فیلم ومتن ادبی تفاوت های بسیاری دارند ولی می توان آن دو  را به عنوان اثر هنری در نظرگرفت)  تاویلهای متفاوتی می کنیم وبه تعداد مخاطب هایی که فیلم دارد،فیلم برای ما و همه مخاطبانش دارای واقعیتها ومفاهیم مختلف است.

«در جعبه‌ی نگاه سالن سینما، نگاه بیننده، در درجه‌ی اوّل در مقابل نمایش، یا در مقابل تماشا قرار ندارد، بلکه قبل از هرچیز (و بی‌آن‌که موضوع تماشا منتفی باشد) نگاه بیننده در جعبه‌ی نگاه دیگری که نگاه فیلم‌ساز باشد داخل می‌شود. به همین ترتیب است که در پیش‌درآمدِ زیرِ درختانِ زیتون، بازیگری که نقشِ فیلم‌ساز را به‌عهده دارد جلو می‌آید و درحالی‌که رودررو به ما می‌نگرد نام و نشانِ خودش را می‌گوید. نگاهِ ما در نگاهِ او جا می‌گیرد، درست مثل کسی که پشتِ سر دیگری‌ست و پا در جا پای او می‌گذارد و پیش می‌رود»[1]

از دیگر مشخصه های فیلم های او به ویژه در زیر درختان زیتون،تکرار است.تکرار سکانسهایی که به دلیل استفاده از بازیگر محلی در فیلم هایش  برداشته می شود که یک نوع تاکید وتداوم در صحنه های برداشته می شود ودر هر تکرار دیگر برداشت اول شبیه برداشت دوم نیست واین یکی از مشخصه هایی  که فیلمهای او را از دیگر فیلم سازان به ویژه نئورئالیست های ایتالیایی که در فیلم های خود سعی در نمایش واقعیت به ویژه واقعیت های تلخ داشتند،که نشان آن را می توان در فیلمهای کیارستمی یافت ،متفاوت می کند.به ویژه اینکه فیلم کیارستمی فیلم تلخی نیست بلکه فیلمی است کاملا عاشقانه که دغدغه های وتلاشهای یک عاشق(حسین آقا)را برای رسیدن به معشوق خود(طاهره خانم) را به صورت کاملا زیبا وروشن نشان میدهد.

حسین آقا آنقدر به عشقش اعتماد وایمان دارد که فکر می کند علت مرگ پدر ومادر طاهر خانم در زلزله آه دل او بوده است.او به عشقش ایمان دارد وایمان او عامل اصرار او به رسیدن به طاهره است.

 

حسین  به محمد علی کشاورز می گوید:«بهتره که باسوادا با بی سوادا ازدواج کنند،پوالدارا با پواد ندارها،خونه ندارها با خونه دارها اینا هم دیگر رو روبه راه کنن».او عاشق است وجهان او جهان تعادل وجهان صلح است.همان گونه که درخت زیتون نماد مبارزه وصلح است.جهانی که همه چیز در ان کامل است وجمع اضداد در ان به جهانی پایدار ختم می شود.

زلزله آمده است اما زندگی ادامه دارد و محمد علی کشاورز بازیگر -کارگردان که می تواند به گونه ای نشانی از خود فیلم ساز باشد،امده است تا این داستان امید وعشق را به تصویر بکشد.عشق روستایی که در زیر درختان زیتون شکل می گیرد وباید عاشق در زیر درختان زیتون برای رسیدن به عشق خود تلاش کند ،او درحین بازی در فیلم محمد علی کشاورز با طاهره صحبت می کند وبه او می گوید که فقط می خواهد بداند ایا او دل با او داد یا نه ومشکل دیگر خانه است خانه ای که در زلزله ویران شده است ونیاز به ساختن دوباره آن وجود دارد وبه طاهره می گوید که من دست به بنایی نخواهم زد مگر به خاطر تو یعنی حسین به او می گوید که اگر با او باشد،«دست به ساختن خواهد زد».در این فیلم گویی عاشق باید مراحلی را طی کند تا بتواند به وصال معشوق خود رسد.واین امر زمانی فهمیده می شود که در پایان فیلم حسین به دنبال طاهره می رود وفاطمه از یک سربالایی عبور می کند که این سربالایی نیز در فیلم خانه دوست کجاست؟نیز وجود دارد که احمد برای پس  دادن دفتر مشق دوستش که پیش او جا مانده مجبور است از آنجا عبور کند.وحسین نیز مجبور است برای یافتن خانه دوست از ان جا بگذرد.

در پایان فیلم دوربین با لانگ شاتی حسین را نشان می دهد که به دنبال طاهره در یک دشت بزرگ که پر از درختان زیتون است،می دود ودراین حین هم موسیقی جیمباروزا نواخته می شود که با بازگشت حسین که بله را از معشوق گرفته است موسیقی به اوج می رسد.


[1]ژان‌لوک نانسی، عبّاس کیارستمی؛ بداهتِ فیلم؛

ترجمه‌ی باقر پرهام؛ نشرِ ایو ژِوارت، پاریس